هفت‌شنبه باکره
هفت‌شنبه باکره

هفت‌شنبه باکره

عصر پاییزی ...

پنجره رو دوس داشت 

بخاطر سکوتش 

بخاطر این 

که بی پروا دنیا رو بهش نشون میداد 

چه زنده چه مرده 

چه خندون چه گریون 


پنجره رو دوس داشت 

بخاطر این 

که خیلی ساده اما گیرا 

عشق بازیه درخت و پرنده رو به پرده میکشید 

این که 

درخت با یه بوسه ی پرنده 

چطور خودشو میباخت

و لختیش رو با 

ریختن تک تک برگاش به نمایش میذاشت


پنجره رو دوس داشت 

بخاطر این 

که وقتی اشکای آسمون خدا

بهش میخورد

باهاشون ملودی ای میساخت

که تو رو بیدار کنه آروم و 

بگه 

بیدار شو 

که خدا باز دلش گرفت .. 


بیدار شو که خدا دلداریتو میخواد .. 

بیدار شو..

بیدارشو .. 



نسل ناکام

شهر من،
شهر صداهای خفته 
در پس سیاهی شب‌هاست ...