هفت‌شنبه باکره
هفت‌شنبه باکره

هفت‌شنبه باکره

جاده‌ای از سکوت، آبستن ...

شمایی که میای اینجا


شده تا حالا یه روزِتو بری بیرونُ

راه بریُ به خودت فکر نکنی؟

به مشکلاتی که داری،

به زندگیت،

به عشقت،

به مُردنت حتی؟

شده بری بیرونُ

راه بریُ فقط نگاه کنی؟ 

به شَهرت،

به آدمای شَهرت،

آدمایی که عمری رو باشون سر کردی

اصن ببین میشناسیشون؟

شَهرتُ چی؟

اونم میشناسیش درست؟ 

کوچه هاشُ خونه هاش،

خیابوناشُ چراغاش،

آسفالتاشُ جدولاش،

میشناسی؟

نه ... 

نمیشناسی 

منم نمیشناسم

بیا یه قولی بهم بدیم

یه روز رو

بریم بیرونُ راه بریم

فقط راه بریم 

بی هیچ افکاری از خودمون

بعد بیا اینجا 

بیا برام بگو 

که تو هم مث من بودی

که هنوز بیداری ... 

هنوز زنده ایم 

من،

تو،

شهر،

آسمون،

دیوارا،

کوچه ها

خونه ها

خاطره ها

خاطره

.

.

.