هفت‌شنبه باکره
هفت‌شنبه باکره

هفت‌شنبه باکره

توهمات ...

و منُ زمستون

تنها ... 

گوشه خیابون تو دل دیوار؛

با سردی همیشگی ...

و گاهی

عبور ی ماشین از روی آسفالت سیاه بخت کف خیابون


سایه ای اونطرف خیابون ...

غریب ؛

با زمستونش ... تنها بودن 

قدم هاش برام ی ملودی خاصی داشت 


دستاش توی جیبش بود ... جیب ژاکت خاکستریش؛

سرش پنهان شده بود تو کلاه ژاکتش 

اونم سردش بود ...

تنها ...

با زمستونش ...


با ی صدا ...

همه چی تبدیل شد به توهم! ...

و چشمهای من 

که مسیر نگاهش 

چیزی جز مستقیم نبود ...




نظرات 1 + ارسال نظر
skellig سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:38 ب.ظ http://hezartoye.blogsky.com

زمستان...
توهمات بی سر... کز کرده تا مغز استخوان....
.
.
.
کبود شده ام....

توهمات ...

سینه خیز .../ تا عمق افکار پلاسیده ..

. . .

خوابیدم ... !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد