هفت‌شنبه باکره
هفت‌شنبه باکره

هفت‌شنبه باکره

اونشب ...

سردی هوا سردی خاصی بود 

وقتی "ها" کردم توصورت هوا ؛ 

کاری نکرد جز لمس کردن صورتم ...


نشستم ی جایی بین دیوار و نرده ...

بالا سر پله ها ،

سرم رفت رو دستام ...

دستایی که آروم خوابیده بودن رو زانوهام .. تو بغل هم 

مژه هام روی پلکام سنگینی کرد ..

بسته شدن ...

گرم بود 


غرق افکارم شدم ... 

سنگینی دستشو رو شونم حس کردم 

عرق سردی روی پیشونیم نشست

با ترس همیشگی ... 

سرم آروم اومد بالا ...


دیر شده بود ... 

رفته بود ! 

فقط

رد پای عطرش جا مونده بود ... ! 




نظرات 5 + ارسال نظر
یاسر شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ http://www.yas-m.blogsky.com

سلام دوست عزیز
اگه مایل به تبادل لینک هستین منو خبرکنین.
نوشته هاتون خیلی عالیه.

سلام

ممنونم ...
لینک میشید ...

Arman یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ http://pearlite.blogsky.com

مثل همیشه زود دیر شد...

و من همچنان

خسته از این دیر شدنی ها ...

skellig دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ب.ظ http://hezartoye.blogsky.com

سنگینی عطر...
رسوب خاطره، رسوب من...





خیلی خوب بود

.
.
.
ــــــــــــــ

ممنونتم ...

طنین چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ

.
.


بیتا این


خیلی خوب بود

ممنونم طنین ...

خوشحالم که میای میخونیم ...

خیلی ...

شهروم پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ب.ظ http://shahroom.com

لعنت به او
عطر نو را زده بود ولی تو نبود....
(شهرام)

لعنت .. !

-----------------

@};-

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد