هفت‌شنبه باکره
هفت‌شنبه باکره

هفت‌شنبه باکره

آوارِ خاطره ...

سرش را بر دو کاسه‌ی زانو گذاشته بود ...

بلندش کرد؛ چه ضجه‌ای در این صدا بود ،

انگار که دیگر هیچ عاشقی چنین کاری نمیکند ...

ایستاده بودُ پشت به ضجه‌ی ] گمان نمیکنم [ ...

گذشت ...

نشسته بود، باز پشت به پشتیِ مبل ...

آن غروب ...

غروبها؛برای همین این همه سنگین بود!

سنگین گذشته بود ؟ !

ـ .....

این‌بار میز یادش بود؛

که فلزی بودُ یک نمکدان رویش بودُ یک لیوان خالی ....

ساکت نگاهش کرد . . . ! 



نظرات 2 + ارسال نظر
شهروم پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ http://shahroom.com

توو نیمه پر لیوان غرق شدیم و توو نیمه خالیش خفه!
(شهرام)
سلام بیتا
خوشحالم که میخونمت ازین به بعد. تبریک به خاطر قلم خوبت بانو.

لیوان لب شکسته !

------------

سلام شهرام؛
ممنون که میخونیم ...
و ممنونم بابت تبریکت ...

شهروم جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ق.ظ http://shahroom.com

;)

@};- ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد